نیروی انسانی آگاه و باسواد

نیروی انسانی آگاه و باسواد است که می تواند منشا تغییر و پویایی در جامعه شود.

زیر پوسته ی این شهر بزرگ و درون خیلی از خانه ها کودکانی هستند که آرزوهایشان خیلی کوچک است و آنچه که برای یک کودک عادی و معمولی به نظر می آید برای او یک رویاست، رویای مدرسه، رویای کیف و کفش نو، رویای  میز تحریر، رویای کامپیوتر و لپ تاپ، رویای یک اتاق، رویای یک سفر و … .

این فرزندان کنار ما هستند، در همسایگی ما زندگی می کنند، دور و جدا از ما نیستند، از رضا که می پرسم آرزویت چیست؟ میخواهی چه کاره شوی؟ از خجالت و تعجب می خندد و بعد در نهایت غم می گوید نمی دانم، از سحر که می پرسم سرش را پایین می اندازد و به صورت مادرش نگاه می کند، غم دارد این چشمها و دل من به درد می آید، بچه ها حتی آرزویی ندارند و شاید آرزو داشتن را حق خود نمی دانند.

آرزو میتواند کوچک و محال باشد!

تا وقتی این کودکان را ندیده بودم، تصور اینکه ارزو می تواند انقدر کوچک و حتی برای این دانش آموزان محال باشد برایم عجیب بود، من مددکارم، سالهاست در درد و رنج انسانهای زیادی کار کرده ام، غم های زیادی قلبم را به درد آورده است، اما داستان این کودکان فرق دارد، کوچک هستند اما فقر و غم جور دیگری بزرگشان کرده است، از فهمشان و درکشان تعجب می کنم، فقر حقشان نیست، باهوش هستند و با استعداد، دوست دارند درس بخوانند، یکی عاشق فوتبال است و مسی، دیگری نقاش هنرمندیست، دیگری عاشق طراحی، هر کدام در پس ذهنشان رویایی دارند اما فقر گیجشان کرده است آنقدر که وقتی به رویایشان فکر می کنند غم در چشمانشان هویدا می شود.

تجربه کار با به مهربانی

این اولین باری است که با به مهربانی کار می کنم، برای دانش آموزانی که علاقمند به تحصیل و پیشرفت هستند اما داستان زندگیشان با تک تک همسالانشان فرق دارد، کودکانی که در کودکی، از همان ابتدا بزرگ می شوند و قانع، کودکانی که نبود، پدر، نبود مادر، اعتیاد پدر، مریضی پدر، مرگ مادر و … آنان را جور دیگری بزرگ می کند، وقتی ابوالفضل از نگرانی مادربزرگش حرف   می زند دلم غنج می رود، انگار نه انگار ۱۴ ساله است مثل یک مرد بزرگ حرف می زند، برای مادبزرگش همه کس است و غم چشمان مادربزرگ که نمی تواند رویایی او را برآورده کند، فقر نمی گذارد که برای ابوالفضل کامپیوتر و میز تحریر بخرد.

فقر درد است اما…

فقر است، درد است اما تلاشمان این است نگذاریم ابلیس امید و رویاهای فرزندانمان را به یغما ببرد و ذهنشان را فلج کند، آموزش و آگاهی را ابزار کارمان قرار داده ایم تا به فرزندانمان جرات پرواز دهیم، به فرزندانمان جرات فکرکردن دهیم، به اینکه فقر شاید انتخاب ما نباشد اما در فقر ماندن بی شک انتخاب ماست، راه برون از فقر برای تک تک این فرزندان از تحصیل و آگاهی می گذارد، مهربانی هزاران انسان و خیر در جای جای این زمین که همچون زنجیره به هم متصل شده اند تا  کودکان این فرصت را داشته باشند که با چنگ و دندان برای رویایشان تلاش کنند و خود در آینده معجزه ی زندگی انسانی دیگر شوند و من مددکار، تا لحظه ای که در این چرخه هستم تلاشم این است فرزندانم را آنچنان آگاه کنم که خود نگذارند ابلیس رویا و امید شان را به یغما ببرد.

نوشته های مرتبط