آرین باید بخندد

سر و صداهای خانه بسیار غریب است عادت ندارد به این همه رفت و آمد صدای گریه ها و شیون ها بیشتر نگران و مضطربش می کند کسی توضیحی نمی دهد آرین اما تلاش می کند بفهمد چه خبر است. ذهنش درگیر پدرش شده چرا در این شلوغی و رفت و آمد خبری از او نیست از هر کس هم سراغش را می گیرد فقط در جواب گریه می کند. بعد از چند روز بلاخره به او می گویند پدرش دیگر بر نمی گردد و او در ۵ سالگی با مفهوم مرگ آشنا می شود اول از پدرش متنفر می شود ولی بعد کم کم دلتنگش می شود می فهمد پدرش دیگر شب ها با لباس های خاکی به خانه نخواهد آمد. پدر آرین بنا بوده زمان خاک برداری ساختمان زیر آوار مانده است. آرین و مادرش روزهای سخت تری را پس از پدر تجربه کردند. مادر از همان روزهای نخست مجبور شده است در یک کارگاه خیاطی کارگری کند تا بتواند با درآمد اندکش و کمک کمیته امداد زندگی را سپری کنند. آرین حالا ۱۴ سال دارد افسرده از تنهایی های مستمر در خانه و دیدن سختی که مادرش تحمل می کند با این وجود که درس خواندن را دوست دارد اما پریشان تر از آن است که دل به درس بسپارد وقتی آرین را دیدیم بهم ریخته بود، امیدی نداشت و نگران مادرش بود. امروز آرین در انتظار ورود به لیست بورسیه به مهربانی است تا شاید بتوانیم با برنامه هایی که برایش داریم لبخند را بر لبانش بنشانیم و امید را به زندگی او برگردانیم.

کودکان بسیاری تجربه های سخت آرین را داشته اند. برماست که کنارشان باشیم و یاریشان کنیم تا آینده بهتری برای خود بسازند.

نوشته های مرتبط