تغییر زندگی نیازمندان

نیکوکاری بهترین اقدام برای بهبود جامعه

بهترین کمک برای تغییر زندگی خانواده های آسیب دیده در جامعه

کودک کار دیروز، دانش آموز امروز، آینده ساز فردا 

ما انسان ها موجوداتی اجتماعی هستیم با منافع و ضررهای مشترک. جامعه از انسان هایی تشکیل شده که آسایش و امنیت همه جانبه شان در گرو آسایش و امنیت یکدیگر است. شیخ اجل؛ سعدی شیرین سخن با بهره مندی از همین اصل انسانی است که می سراید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضو ها را نماند قرار

در جوامع بشری، ناامنی و مختل شدن آسایش افراد در پی حوادث و اتفاقات ناخوشایند، امری اجتناب ناپذیر است و در اکثر موارد برای پیشگیری از این حوادث راهکاری وجود ندارد.

همواره در جوامع بشری افرادی زندگی می کنند که به دلایل مختلف و در پی اتفاقاتی ناخواسته و غیرمترقبه دچار معضل و بحران شده و به کمک همنوعان خود نیاز مبرم پیدا می کنند. در این مواقع نمی توان بی تفاوت از کنار این افراد عبور کرد. تاثیر کمک به دیگران در زندگی خود را اینجا بخوانید.

سیل، زلزله، بیماری، اعتیاد، از کارافتادگی، ورشکستگی مالی، و هزاران مسائل دیگر از جمله بلا های طبیعی و بشری هستند که عوارض و تبعات جبران ناپذیری از خود برجای می گذارند که مهم ترین آن فقر است. کمک به افراد آسیب دیده صرف نظر از ایجاد حس خوشایندی که به خیرین می بخشد، برای حفظ و ارتقای جامعه نیز بسیار حیاتی است.

تغییر زندگی بچه ها برای کمک

خیرین با کمک به  افرادی که به دلیل از دست دادن شغل، کاهش درآمد، ازکارافتادگی، از دست دادن سرپرست یا مسائلی از این قبیل دیگر قادر به امرار معاش، پرداخت بدهی، تامین هزینه های درمانی یا تحصیلی، خرید جهیزیه یا تامین اجاره خانه نیستند، در حقیقت به وظیفه اخلاقی و انسانی و مسئولیت اجتماعی خویش جامه عمل می پوشانند.

اما توجه به این نکته نیز ضروری است که غفلت و عدم رسیدگی به معضلات این افراد که ریشه در ناتوانی و کمبود مالی آنها دارد، عوارض و تبعات بسیار ناخوشایندی در پی دارد و به امنیت جامعه لطمات جبران ناپذیری وارد می کند. انواع جرایم و بزهکاری های اجتماعی از جمله معضلات ناشی از فقر است که جوامع توسعه یافته و در حال توسعه هم چنان به عنوان مهم ترین معضل اجتماعی با آن دست به گریبانند.

در جامعه ایران نیز که از این شرایط مستثنی نیست، مواردی چون تکدی گری، بزهکاری، فحشا، کودکان کار به چشم می خورد. با توجه به گستردگی طیف این معضلات، مراکز و نهادهای خیریه دولتی از رسیدگی و پوشش آن ها به تنهایی عاجزند و لذا موسسات و نهادهای مردمی و غیرانتفاعی که از مشارکت آحاد مردم بهره مند می شوند ضمن کمک به نیازمندان،  مسئولیت اجتماعی خویش را به شایستگی انجام داده و می توانند طیف وسیعی از  اقشار آسیب دیده را به صورت نظام مند تحت حمایت قرار دهند.

 

دانش آموزان دارالاکرام: حاضر

 

 

امروز محبوبه به مدرسه نیامد. سراغ اش را از دوست و همکلاسی اش ساره گرفتم.

– خانم اجازه، محبوبه دیگر به مدرسه نمی آید.

– چطور ممکن است؟ ! او که دختر باهوش و درس خوانی است. تو از او خبر داری، می دانی که چرا دیگر به مدرسه نمی آید؟

– بله خانم.

لحظه ای مکث می کند و سرش را با ناراحتی پایین می اندازد.

– خانم اجازه، مادر محبوبه مریض است، دیگر نمی تواند کار کند و پول ندارد تا محبوبه را به مدرسه بفرستد.

من که از وضعیت خانواده محبوبه بی اطلاع بودم از ساره پرسیدم: “پس پدرش چی؟ او کجاست؟”

ساره جواب داد: “خانم اجازه، پدر محبوبه خیلی سال است فوت کرده. مادرش خرج او و خواهر کوچکش را می دهد.”

پرسیدم: ” الان محبوبه حالش چطور است؟”

– خانم اجازه، حال محبوبه اصلا خوب نیست. دیشب تا صبح گریه کرده. خیلی دارد غصه می خورد.

بغض گلوی دخترک معصوم را گرفته. من نیز از بهت و ناراحتی، گلویم خشک شده و بغض آلود است.

ساره با بغض ادامه می دهد: “خانم اجازه، ما دلمان برای محبوبه خیلی تنگ می شود. شما نمی توانید کاری کنید محبوبه باز هم به مدرسه برگردد؟”

دیگر چیزی نشنیدم و در افکار خودم غرق شدم. خوب به خاطر دارم آخرین باری که تمرین ریاضی داده بودم، محبوبه تمرین را علی رغم تاکید من، به جای دفتر در کتابش حل کرده بود. وقتی دلیلش را پرسیدم، تنها نگاهم کرد، چیزی نگفت، اما چشم های سیاه براقش از اشک نمناک شد.  آن روز من نمی دانستم که محبوبه پول خرید یک دفتر 60 برگ را هم ندارد. از بی خبری خودم خجالت کشیدم.

زنگ تفریح که شد، در دفتر مدرسه مغموم نشسته بودم که مدیر مدرسه علت ناراحتی ام را جویا شد. برای او از مشکل محبوبه گفتم. اما در کمال تعجب به آرامی به من نزدیک شد و گفت: ” مشکلی نیست خانم عبادی. خواهرم به عنوان همیار با یک موسسه خیریه همکاری می کند. این موسسه از دانش آموزانی که سرپرست خود را از دست داده اند حمایت می کند و به آنها بورسیه تحصیلی ماهانه می دهد. بین خودمان باشد من خودم به عنوان حامی با این موسسه همکاری می کنم.

ما از پارسال تا حالا توانسته ایم دانش آموزانی مانند محبوبه را که پدرشان فوت کرده و مادرشان نیز از تامین هزینه های زندگی خانواده عاجز است و در شرایطی سخت زندگی می کنند، به این موسسه معرفی کنیم. اگر موسسه به آنها رسیدگی نکرده بود الان 10 نفر از دانش آموزان شاگرد اول ما ترک تحصیل کرده بودند اما به لطف خداوند و مردم خیّرمان و با کمک این موسسه، همه این دانش آموزان سر کلاس حاضرند. اصلا جای نگرانی نیست. الان اطلاعات محبوبه را در سامانه آنلاین به مهربانی ثبت می کنم و او را به موسسه معرفی می کنم. موسسه خیلی زود به پرونده او رسیدگی می کند.

اما هنوز نگران بودم. هر روز صبح وقتی به کلاس می رفتم جای خالی محبوبه برایم خالی تر از روز قبل بود. همکلاسی هایش به ویژه ساره همه دلتنگ محبوبه بودند. هرروز که از غیبت محبوبه می گذشت، نگرانی من از اوضاع و شرایط او بیشتر می شد. بچه ها هم  که متوجه بی حوصلگی من شده بودند کمتر شیطنت می کردند.

یک هفته گذشت. روز شنبه بود، باز هم چنان دغدغه محبوبه را داشتم. هنوز به در کلاس نزدیک نشده بودم که صدای همهمه شادی بچه ها از داخل کلاس به گوشم رسید. با عصبانیت وارد کلاس شدم که دانش آموزان با لبخندی بر لب ساکت شدند و از دور میزی که دورش جمع شده بودند فاصله گرفتند و به سر نیمکت های خود رفتند و نشستند.

 

چهره خندان محبوبه با یونیفرم تازه ای که از زیبایی می درخشید و اصلا با یونیفرم نخ نماشده قبلی اش قابل مقایسه نبود، نظرم را جلب کرد. بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد اما احساسات خودم را کنترل کردم . به طرف میزم رفتم، با خوشحالی رو به کلاس ایستادم و گفتم :”خوش آمدی محبوبه جا…” هنوز حرفم تمام نشده بود که محبوبه سر پا ایستاد و در حالی که یک دفتر 60 برگ نو در دست داشت و به آن اشاره می کرد گفت: “خانم اجازه، من همه تکالیف ام را انجام دادم”.

زنگ تفریح به صدا درآمد. با عجله به سمت دفتر مدرسه رفتم. خانم مدیر را دیدم که با لبخندی ملیح منتظر من است. به او نزدیک شدم و پرسیدم: ” راستی، نگفتید اسم این موسسه چیست؟”

با خنده گفت:”موسسه خیریه و عام المنفعه دارالاکرام”. انگار ذهن مرا خوانده بود چون بلافاصله ادامه داد:” خوش آمدی حامی عزیز

 

نوشته های مرتبط